عليعلي، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

کودک دوست داشتنی ما

7 ماهگی

سلام گل پسر مامان مامان قربون لثه های بی دندونت بشه  هفت ماهگیت مبارک علی کوچولوی مامان .. روزا خیلی تند میگذرن . تو این هفت ماه ، تو هر ماه و شاید بهتره بگم هر هفته تغییر میکنی و چیزای جدیدی یادمیگیری! یادش بخیر چقدر از دیدن خوردن دستات لذت میبردیم که کار جدیدی یاد گرفتی .. یا نگرانی من برای غلت نزدنت .. الان جوری غلت میزنی که انگار از همون اول میغلتیدی ! تو این ماه گذشته خیلی گریه ات رو دیدم.. یادمه 5 ماه و نیمت بود تقریبا، یه بار که داشتی گریه میکردی گرفتمت جلوم و داشتم با خنده نگاهت میکردم ! میثم گفت بچه داره گریه میکنه تو میخندی ؟! گفتم آخه خیلی بانمک میشه وقتی گریه میکنه ، خیلی وقته گریه ا...
26 مرداد 1391

سینه خیز حرفه ای + سرماخوردگی

سلام عشق مامان پسرکم یه چند روزی هست که سرما خوردی .. همش آب ریزی بینی داری و بینیت هم کیپ کیپه .. اصلا نمیتونی شیر بخوری.. خفه میشی .. هرچی هم قطره بینی برات میزنم و با پوار تمیز میکنم بازم فایده نداره و همش خن خن میکنی .. به خدا دلم کباب میشه اینجوری میبینمت ! این روزا خیلی گریه میکنی و همش دوست داری پیشت باشم یا بغلت کنم .. مامانم میگه شاید داری دندون در میاری برای همین همیشه بیتابی !  دو هفته است که سینه خیز رفتن رو شروع کردی و روز به روز هم به سرعتت اضافه میشه هم به مهارتت.. الان دیگه کل پذیرایی رو سینه خیز میری و هر چی که بخوای بهش میرسی مخصوصا دستمال کاغذی .. یعنی عشق دستمال کاغذی هست...
19 مرداد 1391

یکی یه دونه ی من !

سلام پسرکم   عشق مامان دیشب بلاخره یه کیک خریدیم و رفتیم خونه ی مامانم و جشن تولد نیم سالگیت رو برگزار کردیم .. البته خیلی مختصر ..کلی هم کادو گیرت اومد .. انشالله یک سالگیت یه جشن بزرگ و خوشکل برات میگیرم یکی یه دونه ی من ! کیک رو با انگشتای کوچولوت سوراخ سوراخ کردی ! تو عکس هم معلومه ! تا یکی یه دونه ای سعی کن تمام استفاده رو از فضا و جو ببری ! چند سال دیگه که کلی نوه دور و ورمون باشه بعید میدونم که دیگه این همه طرفدارات سر و دست بشکونن برات ! امشب هم با خاله هات رفتیم برات یه ماشین شارژی خریدن ! ( کادوی به دنیا اومدنت بود ) ابنقدر بزرگه نمی دونم کجا بزارمش .. فعلا وسط هال گذاشتم ! تو اتاقت که اصلا جا نیست ! ...
3 مرداد 1391

6 ماهگی

سلام نفسک کلوچه ی مامان نیم سالگیت با تاخیر مبارک ..  از وقتی از مسافرت برگشتیم اصلا وقت نکردم وبلاگتو آپ کنم و نیم سالگیت رو تبریک بگم .. خیلی دوست داشتم برات جشن بگیرم و کیک و این حرفا ولی واقعا نشد .. چون ما دقیقا 26ام یعنی روز ماهگرد تولدت برگشتیم .. خاله هات خیلی وقته برات کادو گرفتن .. حتما در اولین فرصت جشن را برگزار می کنیمممم..قول!  از همون نینیگیت همش منتظر 6 ماهگیت بودم چون به نظرم واقعا سن شیرینیه و یه مرحله ی جدیدیه .. یعنی از نوزادی در اومدی .. مرد شدی بعد از واکسن تب کردی و شب تو بغلم هی ناله میزدی و دلمو کباب میکردی ..چشمت زدم از بس که همش میگفتم تو 2 ماهگی و 4 ماهگی تب نکردی ! چکاب قد و و...
1 مرداد 1391

عكس هاي آتلیه + غلت زدی !

  سلام مامان جون .. عکسای آتلیه ات آماده شد عشقم .. خیلی قشنگ شده .. عاشقتممم به خداا *  آتلیه پر  *نوی این عکسا چهار ماه و 4 روزته . * عکسای دوماهگیت آماده نشده هنوز (!؟)     *نفس مامان تو دیروز 5-تیر-91 ، دوشنبه ساعت 5:47 دقیقه بعد از ظهر بلاخره غلت زدی و دل مامان و باباتو خیلی خیلی شاد کردی .. دیشب و امروز صبح هم باز غلت زدی و من هر دوبارش رو به بابایی زنگ زدم و براش تعریف کردم *امشب ساعت 3 نصف شب پرواز داریم به سمت ترکیه به مدت 6 روز و از اونجا به نجف به مدت نامعلوم ..احتمالا بتونم از نجف پست جدید و اخبار سفرمون رو بزارم. * یه اتفاق خیلی خوب ب...
6 تير 1391

دغدغه.. !

سلام پسرم ١٥٨ روزه که به دنیا اومدی ، در حالیکه ٧ هزار و ٨٦٢ روز از به دنیا اومدن من و ١٠ هزار و ٧٥٥ روز از به دنیا اومدن پدرت میگذره.. چه جالب و در عین حال ترسناک.. این اختلاف هزاران روز چه تلخ به رخم میکشه روزهای بدون تو بودن رو ! روزهایی که 'من' بودم، بدون هیچ دغدغه ای ! و حالا که 'ما' هستم، برای دغدغه هایم دلم غنج میرود ...
1 تير 1391